part⁷

ویو ادمین

روز ها می‌گذشت دلتنگی این دوتا مگه تموم شدنی بود ؟ جفتشون خیلی افسرده شده بودن دخترک خیلی دوست داشت عشق زندگیش رو ببینه اما مگه این غرور لعنتی بهش اجازه می‌داد؟ مگه همیشه همینه ؟ بلاخره روزی لیلی و مجنون(جررررر🤣🤣)بهم میرسن
ویو جیوو
خیلی دلم براش تنگ شده بود الان فهمیدم که خیلی دوستش داشتم اما غرورم بهم اجازه نمی‌داد که ببخشمش توی این مدت آجوما رو برگردوندم اولاش باهام سرد بود اما الان مثل مادر و دختر هستیم من دیگه موهام بلند نیست دیگه مشکی نیست (درحالی که کوک عاشق موهای بلند و مشکیه)
موهام رو تا گردنم کوتاه کردم و آبی با زمینه ی مشکی کردم ( عکسشو میذارم )
دلم براش تنگ شده( خاک تو سرت
+ چرا ؟
ا.د :ببین کاری میکنم خون گریه کنی
+ولم کن حال خودم اصلا خوب نی
ا.د :بریم سراغ داستان ؟ یا میخوای تا آخر بحرفی؟
+ بریم)
کاشکی زندگیه خوبی داشتم
با حرفی که اخبار گفت ریشه ی افکارم پاره شد
امروز زندانی ای به نام چوی یوجین ( چیه فک کردین کوکه 😂😂🤣)
از زندان ......... فرار کرد همراش زندانی ای به نام جئون جانگ کوک درحال فرار دستگیر شد ( فرزندانم فوشم ندین اونم فرار میکنه 🤗)
از شهروندان عزیز درخواست می‌شود اگر چوی یونجون را در پارک یا محله خود دیده اید سریع به پلیس گزارش دهید
پایان خبر (ودف کدوم شبکه ی خبر اینو میگه ن بگو کی اینو میگه )
وایی یونجون فرار کرد
(یونجون اکس قبلی جیوو هستش مافیا بود البته قویی تر بو وقتی جیوو این موضوع رو فهمید اول کنار اومد بعدش یونجون شروع کرد به قتل های خیلی وحشتناک( ناراحت نشین من خودم یونجون لاورم ) منم خلی ترسیدم بعد لوش دادم ( کلا این دختره فقط بلده همرو لو بده 🤣😑) اما آخرین حرفی که بهم زد این بود
یونجون : با اینکه لوم دادی بازم دوست دارم قول میدم وقتی برگشتم کاری باهات نداشته باشم قول میدم ( آره جون خودت 😐😶)
خلی میترسیدم اما وایسا الان که کوکتوی زندانه میتونم درخواست طلاق بدم (گوه میخوری کسی پایس بکشیمش ؟توی کامنتا بگین ) و راحت طلاق بگیرم برم پیش یونجون



دستم درد گرفت که نه لایک کنی نه کامنت بذاری ؟ باهاتون قهرم
دیدگاه ها (۰)

آیا کسی سناریو درخواستی نداره توی ناشناس بگین

رنگ مو هایی جیوو

این متنو کپی کن و اسمتو جزو اسمای زیر بزار و منتشر کن تا یه ...

#سناریووقتی میگی جیمین بایمسه نامجون : ولی بایس قلبت منم جین...

خودم میدونم ۳ صبه فردا مدرسه دارم ولی این ترنده رو خیلی دوست...

پارت 28

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط